در روان شناسی، عشق در حالت سالم خود پدیده ای است مبتنی بر دلبستگی ایمن، احترام متقابل و رشد روانی فرد و شریک عاطفی اش. اما در برخی شرایط، عشق می تواند به سوی اختلالات روانی لغزیده و چهره ای بیمارگونه، پرتنش و گاه خطرناک به خود بگیرد. اینجاست که مفاهیمی چون وابستگی اضطرابی، عشق وسواسی، اختلال شخصیت مرزی و رفتارهای کنترل گرانه وارد صحنه می شوند.
مطالعات بالینی نشان داده اند که برخی از شدیدترین رفتارهای جنون آمیز، مانند قتل های ناشی از غیرت یا خودکشی های دو نفره عاشقانه، ریشه در ساختارهای ناپایدار روان دارند، نه در ذات عشق.
بنابراین، سوال مهمی که این مقاله به آن می پردازد این است:
آیا همیشه عشق منجی است، یا گاه می تواند صورت لطیف یک جنون کنترل نشده باشد؟
در این پژوهش، با تکیه بر نظریه های روان شناختی کلاسیک و معاصر، مرز میان عشق و اختلال روانی بررسی شده و تلاش شده است تا الگویی برای تشخیص عشق سالم از عشق ویرانگر ارائه شود.
مقدمه
عشق، از نخستین لحظات تاریخ بشری، نه تنها یکی از بنیادی ترین احساسات انسانی بوده، بلکه همواره در ادبیات، هنر، دین و روان شناسی حضوری پررنگ و گاه تناقض آمیز داشته است. در عمیق ترین سطح خود، عشق می تواند ما را دگرگون کند؛ می تواند زخم ها را شفا دهد، معنای زندگی را بازتعریف کند و فرد را به انسانی بالغ تر و مهربان تر بدل سازد. اما همان قدر که عشق توان شفابخشی دارد، قدرت ویرانگری اش نیز انکارناپذیر است.
تاریخ پر است از داستان هایی که در آن، عشق نه به نجات که به نابودی انجامیده است. از افسانه ی لیلا و مجنون تا تراژدی رومئو و ژولیت، همگی حکایت از لحظاتی دارند که عشق به جنون پیوند خورده و فرد را از درک و ارزیابی منطقی تهی کرده است.
در روان شناسی امروز، این پیوند دقیق تر بررسی می شود. مفاهیمی چون وابستگی ناسالم، اختلال دلبستگی، وسواس عاطفی، و دلبستگی اضطرابی، نشان می دهند که عشق همیشه نشانه ی سلامت روان نیست. گاه فرد، به نام عشق، وارد رابطه ای می شود که ریشه در ترس، کمبود، یا تجربه های حل نشده ی گذشته دارد، نه در شناخت واقعی دیگری.
این مقاله در تلاش است تا نگاهی روان شناختی به این پرسش بیندازد:
مرز باریک میان عشق و جنون کجاست؟
آیا تمام دلبستگی های شدید را می توان عشق نامید؟ یا گاهی، آنچه ما عشق می پنداریم، تنها شکلی از گریز از تنهایی یا تکرار الگوهای روان آزار گذشته است؟ با اتکا به نظریه های بالینی و نمونه های عینی، خواهیم کوشید لایه های پنهانِ روان انسانِ عاشق را کاویده و نشانه های خطر را بازشناسیم.
بخش اول: عشق به مثابه یک نیاز روان شناختی
عشق از نظر روان شناسی نه صرفاً یک احساس لطیف و شاعرانه، بلکه یکی از بنیادی ترین نیازهای روانی بشر است. نظریه پردازان بزرگ مانند ابراهام مزلو، در هرم نیازهای انسانی، عشق و تعلق را درست پس از نیازهای زیستی و امنیتی قرار داده اند.
انسان ها برای بقا، رشد و معنا یافتن در زندگی، نیازمند ارتباطاتی مبتنی بر عشق و دلبستگی هستند. نظریه دلبستگی جان بالبی نشان می دهد که نوع پیوندی که در کودکی با مراقبان خود تجربه می کنیم، در تمام روابط عاطفی آینده ما اثر می گذارد. فردی که در کودکی دلبستگی ایمن را تجربه کرده باشد، در بزرگ سالی هم توانایی تجربه ی عشق سالم و مبتنی بر اعتماد را دارد. اما اگر این پیوند ناایمن، ناپایدار یا رهاکننده باشد، احتمال دارد که در آینده عشق را به شکلی افراطی، وسواسی یا حتی آسیب زننده تجربه کند.
بخش دوم: جنون عاشقانه یا عشق جنون آمیز؟
در فرهنگ عامه، واژه هایی مانند «عشق دیوانه وار»، «فدایی عشق»، یا «عاشق مجنون» بسیار شنیده می شود. این تعبیرات شاید در ادبیات زیبا باشند، اما از دید روان شناسی می توانند حامل اختلالات رفتاری و شناختی جدی باشند.
عشق جنون آمیز در بسیاری موارد نتیجه ی دلبستگی ناایمن اضطرابی است؛ فرد در چنین حالتی چنان از رها شدن می ترسد که رفتارهایی کنترل گرانه، تهدیدآمیز یا ویرانگر از خود نشان می دهد. این افراد ممکن است برای حفظ رابطه، واقعیت را انکار کنند، خود را فدای دیگری کنند، و در صورت طرد، به خودآزاری یا آسیب به شریک عاطفی متوسل شوند.
بر اساس مطالعات، رفتارهایی مانند وسواس فکری به شریک عاطفی، جاسوسی، شک گرایی شدید، تهدید به خودکشی و حتی رفتارهای خشونت آمیز می توانند نشانه هایی از اختلالاتی چون اختلال شخصیت مرزی وابستگی مرضی باشند؛ اختلالاتی که در آنها عشق دیگر عشق نیست، بلکه ابزاری برای سرپوش گذاشتن بر ترس ها و زخم های عمیق روانی است.

بخش سوم: تروما، کمبود، و عشق بیمارگونه
عشق های پر از جنون و بی ثباتی اغلب در دل افرادی شکل می گیرد که تجربه های آسیب زای عاطفی در گذشته داشته اند. کودکانی که با طرد، بی توجهی، یا عشق مشروط بزرگ شده اند، در بزرگ سالی نیز معمولاً به دنبال عشق هایی می گردند که الگوهای آشنا اما ناکارآمد گذشته را بازسازی می کند.
آنها اغلب به سمت افرادی جذب می شوند که سرد، دوردست یا غیرقابل دسترس هستند؛ زیرا ناخودآگاه تلاش دارند آن رنجِ حل نشده را این بار با پایان متفاوتی تجربه کنند. به همین دلیل است که برخی افراد وارد روابطی می شوند که از ابتدا نشانه های خطر در آن پیداست، اما خود را به ندیدن می زنند.
در این میان، سندروم آزار–وابستگی Trauma Bondingیکی از پدیده های رایج است. این حالت زمانی ایجاد می شود که فرد در رابطه ای پر از تنش و خشونت گیر افتاده، اما به دلیل وابستگی روانی و ترس از رهاشدگی، نمی تواند از آن جدا شود. این افراد عشق را با رنج اشتباه می گیرند، و هر چه رنج بیشتر می شود، احساس عشق نیز عمیق تر جلوه می کند.
بخش چهارم: عشق سالم در برابر عشق آسیب زا
برای تمایز میان عشق سالم و عشق بیمارگونه، باید به چند نشانه کلیدی توجه کرد.
در عشق سالم، فرد احساس امنیت، رشد، آزادی و احترام را تجربه می کند. در مقابل، عشق آسیب زا همراه است با ترس، کنترل، وابستگی، خودانکاری و خشونت.
عشق سالم گفتگو می آفریند، عشق ناسالم جنگ.
عشق سالم همراهی می آورد، عشق ناسالم بردگی.
در عشق سالم، فرد می تواند “نه” بگوید، بدون آن که ترس از ترک شدن داشته باشد. اما در عشق آسیب زا، هر مخالفتی به منزله خیانت، طرد یا تهدید تلقی می شود.
مطالعات درمان گران زوج درمانی نیز نشان داده اند که زوج هایی که مهارت هایی چون گفتگوی سازنده، تنظیم هیجان، همدلی، و شناخت نیازهای شخصی و طرف مقابل را آموخته اند، کمتر دچار روابط ناسالم و عشق های بیمارگونه می شوند. به عبارت دیگر، عشق خوب یادگرفتنی است.
نتیجه گیری
عشق، اگرچه یکی از زیباترین تجربه های انسانی است، اما در صورت آمیختگی با زخم های درمان نشده، ترس از تنهایی، یا الگوهای روانی مخرب، می تواند به جنون منتهی شود. جنونی که دیگر ریشه در شور و شوق ندارد، بلکه ناشی از ناامنی، وسواس، وابستگی یا ترومای دوران کودکی است.
شناخت تفاوت میان عشق سالم و عشق ویرانگر نه تنها برای سلامت روان فردی اهمیت دارد، بلکه برای سلامت جامعه نیز حیاتی است. بسیاری از خشونت های خانگی، قتل های ناموسی، و خودکشی های دوطرفه، زیر چتر «عشق» پنهان شده اند، در حالی که ریشه ی آن ها در اختلال های جدی روانی و الگوهای ارتباطی ناکارآمد است.
برای رهایی از چرخه ی عشق های سمی، نخست باید خود را شناخت، زخم های درونی را درمان کرد، و سپس با نگاهی بالغ و آگاهانه به دیگری عشق ورزید.
عشق واقعی نه زندان است، نه جنون؛ عشق واقعی آزادی است، درک است، و رشد مشترک.
نویسنده: اسما ابولی
تحصیلات: پایه یازدهم رشته تجربی
ایمیل نویسنده: miramirayoo7@gmail.com